یا علی جان مقتدای من تویی
دلبـــر من دلربـــای مــن تویــی
خوش است حال پریشان ما به عید چه حاجت ..
گشوده اند در عـشـــق ، بر کلیــد چه حاجـت ..
هوا هوای حضـور است و شهر غرق معانی ...
به کسب معرفت از شیخ بایزید چه حاجت ..
خدای از نفس افتاده ها خدای بزرگیست ..
به جز به مهر فراوان او امــــــید چه حاجت ..
****************************
مرگ رنگ
آری .. آبی احساسم را در کلبه دود گرفته تنهاییم حلق آویز می کنم
و نور را حتی به حریم قلب شکسته ام میهمان نمی سازم !
طعم گس جدایی تلخی شب رنگ تنهایی را در شبان بی تو زار می زند
و یاد تو را گفته ام تا دیگر سوار بر قطره قطره اشکهایم بر صفحه عشق جاری نگردد ..
قسم به چشمهایم که تصویر تو را ورق ورق در گذر ثانیه ها بر با داده اند ،
دیگر در آغوش یادت نمی شکفم ...
و آبشار تاریک خواب را از پنجره چشمان خونینم دریغ نخواهم داشت
تا سرمای دوریت دیگر بر عرصه گونه هایم نتازد ..
آرام بگیر ... عشق آخرین خس خس های خشک حنجره اش را بلعیده است !
زخمهایم هنوز نفس می کشند ..
و تو پای بر گلوی کشتار بگذار تا مرگ را بی حرکت تجربه کند ...
بهمن ماه است و شب بو ها پیش پای تو ورم کرده اند
و این تورم نشانه بی پشتوانگی عشق است ..
می دانم که میگویی صدای تو دیگر مبهم تر از آن است که
گوش سنگین مرا آزار دهد .. صدایت دیگر نمی رسد .. فریاد نزن ..
اما تو هرگز ارتفاع دلم را حجم مناسبی نبودی ..
آسمان بی ستاره دلت را دیگر چشمان هیچ عاشقی رصد نخواهد کرد ...
آری خوب می دانم ...
لحظه های یشمی همراهی را با احساس
مرگ رنگ
آری .. آبی احساسم را در کلبه دود گرفته تنهاییم حلق آویز می کنم
و نور را حتی به حریم قلب شکسته ام میهمان نمی سازم !
طعم گس جدایی تلخی شب رنگ تنهایی را در شبان بی تو زار می زند
و یاد تو را گفته ام تا دیگر سوار بر قطره قطره اشکهایم بر صفحه عشق جاری نگردد ..
قسم به چشمهایم که تصویر تو را ورق ورق در گذر ثانیه ها بر با داده اند ،
دیگر در آغوش یادت نمی شکفم ...
و آبشار تاریک خواب را از پنجره چشمان خونینم دریغ نخواهم داشت
تا سرمای دوریت دیگر بر عرصه گونه هایم نتازد ..
آرام بگیر ... عشق آخرین خس خس های خشک حنجره اش را بلعیده است !
زخمهایم هنوز نفس می کشند ..
و تو پای بر گلوی کشتار بگذار تا مرگ را بی حرکت تجربه کند ...
بهمن ماه است و شب بو ها پیش پای تو ورم کرده اند
و این تورم نشانه بی پشتوانگی عشق است ..
می دانم که میگویی صدای تو دیگر مبهم تر از آن است که
گوش سنگین مرا آزار دهد .. صدایت دیگر نمی رسد .. فریاد نزن ..
اما تو هرگز ارتفاع دلم را حجم مناسبی نبودی ..
آسمان بی ستاره دلت را دیگر چشمان هیچ عاشقی رصد نخواهد کرد ...
آری خوب می دانم ...
لحظه های یشمی همراهی را با احساس بی رنگت تناسبی نیست ..
و من سر بلند تر از همیشه در شبی عریان و بی حجاب
آغوش نور را دوباره در آغوش خواهم کشید ..
غروب کن غروب کن غروب بهمنی حزین ...
برای شرق غربتت مشرق دی
مرگ رنگ
آری .. آبی احساسم را در کلبه دود گرفته تنهاییم حلق آویز می کنم
و نور را حتی به حریم قلب شکسته ام میهمان نمی سازم !
طعم گس جدایی تلخی شب رنگ تنهایی را در شبان بی تو زار می زند
و یاد تو را گفته ام تا دیگر سوار بر قطره قطره اشکهایم بر صفحه عشق جاری نگردد ..
قسم به چشمهایم که تصویر تو را ورق ورق در گذر ثانیه ها بر با داده اند ،
دیگر در آغوش یادت نمی شکفم ...
و آبشار تاریک خواب را از پنجره چشمان خونینم دریغ نخواهم داشت
تا سرمای دوریت دیگر بر عرصه گونه هایم نتازد ..
آرام بگیر ... عشق آخرین خس خس های خشک حنجره اش را بلعیده است !
زخمهایم هنوز نفس می کشند ..
و تو پای بر گلوی کشتار بگذار تا مرگ را بی حرکت تجربه کند ...
بهمن ماه است و شب بو ها پیش پای تو ورم کرده اند
و این تورم نشانه بی پشتوانگی عشق است ..
می دانم که میگویی صدای تو دیگر مبهم تر از آن است که
گوش سنگین مرا آزار دهد .. صدایت دیگر نمی رسد .. فریاد نزن ..
اما تو هرگز ارتفاع دلم را حجم مناسبی نبودی ..
آسمان بی ستاره دلت را دیگر چشمان هیچ عاشقی رصد نخواهد کرد ...
آری خوب می دانم ...
لحظه های یشمی همراهی را با احساس بی رنگت تناسبی نیست ..
و من سر بلند تر از همیشه در شبی عریان و بی حجاب
آغوش نور را دوباره در آغوش خواهم کشید ..
غروب کن غروب کن غروب بهمنی حزین ...
برای شرق غربتت مشرق دیگری گزین گری گزین بی رنگت تناسبی نیست ..
و من سر بلند تر از همیشه در شبی عریان و بی حجاب
آغوش نور را دوباره در آغوش خواهم کشید ..
غروب کن غروب کن غروب بهمنی حزین ...
برای شرق غربتت مشرق دیگری گزین
وقتی با منی ، خود را احساس می کنم
وقتی برای تو تلاش می کنم
هستم
وقتی به یاد توام
هستم
پس
باش